حسرت عشق
داستانهای فارسی - قرن 14
من، «سرور» و «نرگس» خواهر بودیم. نرگس ازدواج کرده و پسر کوچکش «فرهاد» ثمرة ازدواجش بود. سرور از من کوچکتر بود. من خواستگاری به نام «کمالی» داشتم که مرد ثروتمندی بود و یک بار ازدواج کرده و همسرش را از دست داده بود. من به دلایلی حاضر به زندگی با او نبودم. سرور نیز یک خواستگار داشت، آن دو به یکدیگر علاقه داشتند و منتظر بودند تا من ازدواج کنم و سپس آنها اقدام کنند. اما تعلل من باعث شد سرور نیز ازدواج کند. بعد از مدتی من در یک شرکت مشغول به کار شدم، و چندی بعد کمالی خریدار شرکت شد و واگذاری مسئولیتهای شرکت به او، اتفاقات جدیدی را برای زندگی من رقم زد.