پری دریایی میسیسیپی
«لویی دوران»، صاحب کارخانة قهوهسازی، مرد ثروتمندی است که از طریق آگهی با دختری با نام مستعار «ژولیا» آشنا شده و با او ازدواج میکند. او که دیوانهوار ژولیا را دوست دارد به پیشنهاد وی یک حساب مشترک افتتاح میکند. اما روزی ژولیا با تمام ثروت او ناپدید میشود. لویی پس از تحقیق بسیار و به کمک یک کارآگاه متوجه میشود که نام واقعی همسر او «بونی» است که در پرورشگاه بزرگ شده و با تکدیگری به اهداف خود میرسد. لویی، که همچنان شیفتة بونی است، با این که میداند وی قصد کشتنش را دارد، بازهم سخنی نمیگوید. در هنگام مرگ لویی، بونی تازه درمییابد که لویی را بسیار دوست دارد، اما دیگر بسیار دیر است.