کسی گلدانها را آب نمیدهد
داستانهای فارسی - قرن 14
نویسنده که با همسرش "رخافروز"، زندگی میکند میخواهد داستانی دربارهی "بهزاد" که نویسنده است بنویسد. "بهزاد" در آستانهی سی سالگی است و با پدر و مادر باغبانی زندگی میکند که با سکوت همیشگیاش برای "بهزاد" مرموز و نفرتانگیز است. باغبان، گربهای دارد که یک بار "بهزاد" را در حال عشقبازی با "نونا" (دوست دختر بهزاد) دیده است و "بهزاد" پس از آن ماجرا از گربه متنفر شده است. کمی بعد نویسنده صدای گربهای را از بیرون میشنود. در مسیر داستان و از میان گفتگوهای نویسنده با "رخافروز"، مشخص میشود که نویسنده بی آن که متوجه شده باشد داستان زندگی خودش را نوشته است.