داستان حمید
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
سالهاست همچنان بر صندلی چرخدار ماندهام، نه پدر و مادر قادر به نگهداری از من نبودند. مدتها تلاش کردند؛ به کمک دوستان و با آگاهی در روزنامهها برایم همسری برگزیدند؛ به عنوان همسر که به عنوان یاور درد و رنجهایم. خانم با فداکاری، حاضر به پذیرش من شد، از ازدواج قبلی یک پسر داشت که با خودش همراه بود و من هم برای قدردانی از او، پسرش را به عنوان فرزندم قبول کردم. این زن برای من همه کار کرد؛ خدا سلامت و طول عمر به او بدهد که مرا از سرشکستگی نجات داد.