قوقولی و شیر مادر
در شهری، خروسی به نام «قوقولی» زندگی میکرد که همهکارة شهر بود. در جشنی او از کلاغه خواست که سری به شهر بزند و برای آنها خبری از رمز زندگی آدمها بیاورد. کلاغه پرید و به یک مزرعة سرسبز رسید. مادری را دید که بچة شاداب و سالمی را به پشت بسته بود. بچه برای مادر شعر میخواند و از شیر او تعریف میکرد. کلاغه بعد از کلی پرواز به بچة لاغر و ضعیفی برخورد که مادرش به او شیرخشک میخوراند و بچه از مادر گلایه و شکایت میکرد که چرا به خاطر حفظ اندام متناسب او را از خوردن شیر خودش منع میکند. کلاغه این ماجرا را برای قوقولی و حیوانات تعریف کرد و هر حیوان شیرخواری، تصمیم گرفت که جز شیر مادر، شیر حیوان دیگری را نخورد. این داستان مصور برای گروه سنی «ب» به صورت شعر به تصویر کشیده شده است.