لکلکها میخوانند
10داستان در این مجموعه گردآمده است که عبارتاند از" :لک لکها میخوانند"، "دور آتش"، "چهارشنبه"، "دو پرنده"، "روزی پسرش به پدرش گفت"، "عروسی"، "خیابان دامپزشکی"، "فقط برایم کتاب بخوان"، "شاه موران "و "اسمش عنان نبود ."اولین داستان این مجموعه ماجرای پسری است که تصمیم میگیرد برای نوشتن انشا به موضوع "تعطیلات خود را چگونه گذراندید "کاری غیر معمول انجام دهد .او از تانکی بر فراز بلندی بالا میرود تا از نزدیک لک لکها را مشاهده کند ;اما روی بلندترین نقطه تانک از هوش میرود و عاقبت، نوک لک لکها را بر گونه خود ـ همچون بوسه ـ حس میکند و به هوش میآید ...