دختری به نام گلبهار
در همسایگی خانوادهی "نرگس" پیرزنی زمینگیر به همراه دختر ناشنوایش، گلبهار، زندگی میکرد. نرگس خود را موظف میدید که هر روز به منزل آنها رفته و نیازهایشان را برطرف کند. ننهخدیجه علاوه بر گلبهار، یک دختر و دو پسر دیگر هم داشت که هریک به زندگی خویش مشغول بوده و تقریبا مادر پیر و خواهر ناتوان خود را فراموش کرده بودند. سالهای متمادی تنها نرگس همدم و یاور این مادر و دختر بود تا زمانی که ننهخدیجه به علت کهولت و بیماری در آستانهی مرگ قرار گرفت. او از زن جوان خواست به طور قانونی قیم گلبهار شود تا پس از فوتش آسیبی به دخترش وارد نشود. پس از درگذشت پیرزن، فرزندان دیگر وی تصمیم بر این گرفته که خواهر خویش را به یک آسایشگاه بفرستند که این موضوع با مخالفت شدید نرگس روبهرو شد. او قبول کرد که مانند گذشته، از گلبهار مراقبت کند و از سهمالارثی که به وی تعلق گرفته بود زندگیاش را تامین نماید. چند سالی بعد که هیچیک از نزدیکان گلبهار به جز خواهرش از وی سراغی نمیگرفتند دختر نرگس در مدرسه با دختری به نام "مریم" آشنا شده که اندکی پس از تحکیم دوستی بین این دو، رفتوآمدهای مریم به منزل خانوادهی نرگس شروع شد و در نتیجه با گلبهار نیز آشنا گردید و پس ازمدتی متوجه شد که وی عمهی دوست اوست. با اصرار مریم و صحبتهایش با خانواده و پدر و مادرش آنها متوجه غفلت خود شده و بار دیگر به سراغ گلبهار رفتند. چندی پس از این ماجرا گلبهار بیمار شد و درگذشت. نرگس و خانواده که عازم یک مهمانی بودند به علت تصادف فرزند کوچکشان از مهمانی منصرف شده و راهی بیمارستان شدند و درست در همین شب مادر نرگس پس از آن که از دخترش قول گرفت مراقب برادر جوان خود باشد درگذشت. گذر زمان بر دل داغدار همه مرهم گذاشت و چندسالی بعد نرگس از مریم، برادرزادهی گلبهار، برای برادرش خواستگاری کرد.