قصه جنگل خشک
داستانهای کودکان و نوجوانان / آب - مصرف - داستان
«کارآگاه آب»، «کارآگاه مخصوص آب»، مردی قدبلند و چهارشانه بود که همیشه بارانی زرد میپوشید و ناخنهایش را گرد و سوهان کشیده نگه میداشت. روزی از روزها کارآگاه به جنگلی رفت که خشکسالی همچون هیولایی مرموز به جان درختها و بوتههایش افتاده و شیره ی آنها را مکیده بود و از شاخههای خشک و خارهای بیبرگ چیزی باقی نگذاشته بود. هیولا، صدای پرندهها و رودخانه را بلعیده بود و جنگل در سکوتی مرگبار فرو رفته بود. کارآگاه، تصمیم گرفته بود تا از راز این جنگل آگاه شود، بنابراین در اولین دیدارش به سراغ شیر میرود و... .