زنی بدون کیف دستی
«مریم» دختری جوان و فارغ از پیشآمدهای پیرامون خویش، خود را با تحصیل در دانشگاه و کار در دفتر روزنامه سرگرم میکند. تا روزی که از طریق عموی جوان خویش در بیمارستان، با جوان جانبازی آشنا میشود که دنیایش را دگرگون میکند. مریم عاشق میشود و «حمید» را نیز به عشق خود گرفتار میکند و در کنار او دنیای جدیدی را میشناسد که تا پیش از این خانواده قصد داشتند از او دور نگاه دارند. مریم به کمک حمید در کار خویش پیشرفت چشمگیری میکند و هنگامی که او دوباره راهی جبهه میشود دختر هم ناآرام ماموریت گرفته و برای تهیۀ گزارش، راهی مناطق جنگی میشود. روزی پس از عملیات، مریم تصمیم میگیرد به ملاقات همسر در پادگان برود. اما دوستان حمید، او را به بیمارستان راهنمایی میکنند و او یار خویش را در سردخانه مییابد و در همان لحظه، روحش به روح حمید میپیوندد.