افسانه چشمه لاغر مردنی
داستانهای فارسی - قرن 14
چشمهای آرزوی دور و درازی در سر دارد. آرزوی او این است که روزی به دریا برسد. او هر روز این آرزو را در سر میپروراند و به آن فکر میکرد. موجودات اطراف او از جمله درخت سیب بالای سرش، گنجشک، خاک و یک زن که به آب او احتیاج داشتند. از او تقاضای جاری شدن میکردند، اما چشمه از جاری شدن میترسید. او فکر میکرد که با رساندن آب به آن موجودات، به زودی خشک میشود و دیگر نمیتواند به آرزویش برسد. تا این که یک روز یک جوجه گنجشک در آب چشمه افتاد. او باید برای نجات جوجه جاری میشد. تصمیم او باعث رخ دادن اتفاقاتی شد که ادامة داستان را شکل میدهد. داستان به دو زبان فارسی و انگلیسی نگاشته شده است.