گرهی که باز شد
نخ منگولی از دوخت و دوز خسته میشود. او از سوزن میخواهد با او کار دیگری جز دوخت و دوز انجام دهد. اما سوزن کار دیگری بلد نیست. بنابراین نخ منگولی ماجراجو به دنبال یافتن کار جالبتری به راه میافتد، در بین راه ماشین قرقرهپیچ پیشنهاد میکند از او قرقرهای بسازد تا در بافت پارچه به کار رود. قالیباف از او میخواهد در بافت قالی یا ساخت گیوه مورد استفاده قرار گیرد. و ماهیگیر او را برای تعمیر سوارخ تورش میخواهد. اما نخ منگولی هیچیک از پیشنهادها را نمیپذیرد زیرا میخواهد آزاد باشد. سرانجام درخواست پسربچهای را برای هوا کردن بادباکش میپذیرد. پسرک گرههای نخ منگولی را یکی پس از دیگری باز میکند و او را به بادبادکش میبندد. نخ منگولی، در دستهای پسرک باز و بازتر میشود و پرواز میکند و برای اولینبار دنیا را از بالا میبیند. برای ماشین قرقرهپیچ، قالیباف و ماهیگیر دست تکان میدهد. و دنیا در نظرش خیلی بزرگتر از سوارخ ریز سوزن میآید.