کشتی احمقها
«بن» همیشه آرزو داشت دریانورد بشود. او برای این که شانسش را امتحان کند به یک کشتی عجیب و غریب رفت. ناخدای کشتی همیشه شلوارش را روی سرش میکشید و کمرش را با خزههای دریایی گره میزد. یکی از ملوانها نیز در یقة پیراهنش، شش موش نگه میداشت. ناخدا به صورت عجیب و نامفهوم دستوراتش را صادر میکرد و وقتی بن از ملوان سئوال کرد به کجا میرویم، به او جواب داد که خدا میداند، این کشتی احمقها است. بن تصمیم گرفت خود کشتی را هدایت کند. اتفاقاتی که پس از این برای بن میافتد ادامة داستان را شکل میدهد. کتاب حاضر جلد اول از مجموعة «قصههای باورنکردنی» و شامل شش داستان کوتاه تخیلی تحت این عناوین است: کشتی احمقها؛ بادامهای فراموشی؛ پیرمرد شبگرد؛ تنبلترین غول دنیا؛ پری دریایی؛ و گورکن حسود.