بلندیهای بادگیر (عشق هرگز نمیمیرد)
داستانهای انگلیسی - قرن 19م.
«لاکوود» در انگلستان از هیاهوی و ازدحام شهر، به دهکدهای زیبا میرود. آقای هیت کلیف صاحب و مالک تراش کراس گرینج و عمارت وودرینگ هایتز است. لاک وود، عمارت تراش کراس گرینج را اجاره میکند. خانم دین، خدمتکار آنها شاهد تحولات بیشماری در هر دو عمارت بوده است، سرگذشت ساکنان آنجا را برای او تعریف میکند. آقای هیت کلیف، پسربچهای کولی است که توسط آقای ارنشاء، مالک ساختمان وودرینگ هایتز به خانه آورده میشود و کمکم مورد علاقة وی قرار میگیرد. توجه و علاقة ارباب نسبت به هیت کلیف موجب کینهتوزی و رفتار تحقیرآمیز اطرافیان، به خصوص هیندلی پسر ارنشاء میشود. در گذر زمان، هیت کلیف و دوشیزه کاترین، دختر آقای ارنشاء به هم وابسته میشوند و صمیمیت بینهایتی بین هردوی آنان به وجود میآید و این عشق و صمیمیت حتی بعد از مرگ کاترین ادامه پیدا میکند. سالها بعد طی ماجراهایی، هیت کلیف صاحب دو عمارت میشود و ثروتمندترین مرد دهکده میگردد. اما در سالهای آخر عمر، دل از ثروت خود و دیگران بریده و ماجراهایی را با روح عشق و محبوب خود کاترین تجربه میکند.