شاید فردایی نباشد
«مینو» پس از فارغالتحصیلی در رشتۀ حقوق، در دفتر وکالت یکی از دوستان قدیمی استادش مشغول به کار میشود. این در حالی است که پسر عموی مینو خواهان ازدواج با اوست. امّا مینو کم کم احساس میکند که به همکارش، دکتر فروزان، علاقمند شده است. این علاقه در دکتر فروزان نیز شکل میگیرد. امّا از آن جایی که آن دو دچار غرور بیجا بودهاند از ابراز علاقه به یک دیگر سرباز میزنند. تا اینکه مینو مسئولیت بررسی پروندهای را بر عهده میگیرد که قتلی در آن رخ داده است. بررسی این پرونده فرصتهای زیبای با دکتر فروزان بودن را از مینو میگیرد، و آن دو زمانی به دل بستگی خود اقرار میکنند که دیگر تمام فرصتها از دست رفته است. داستان واقعی «شاید فردایی نباشد» تلنگری است بر ذهن ما تا عشق و محبت را نثار یک دیگر کنیم که اگر فردایی در کار نبود در حسرت دل تنگیهایمان نباشیم.