نان و زیتون
این مجموعه متشکل است از سه داستان با نامهای "نان و زیتون"، "جادوگر" و "قشو". برای مثال در داستان آخر، راوی روزی که "داداروح" ـ مهتر اسبها ـ در اصطبل نیست به آن جا رفته و قشو (وسیلهای فلزی برای تیمار اسبها) را برمیدارد. او برای تیز کردن قشو، آن را به سنگهای اطراف زده، اما ناگهان قشو، له میشود و راوی آن را به رودخانه میاندازد. پدر راوی با مشاهدهی قشوی له شده در رودخانه فکر میکند که حسن ـ برادر راوی ـ این کار را انجام داده به همین سبب، او را تا حد مرگ کتک میزند و ...