مونتهدیدیو، کوه خدا
داستانهای ایتالیایی - قرن 20م.
ماجرای داستان در روستای "مونته دیدیو "رخ میدهد .راوی داستان پسر بچهای است در آستانه سیزده سالگی که برای گذران زندگی و کمک به اقتصاد خانواده کار میکند .روزی پیرمردی به نام "رافانیلو "به مغازه صاحب کار نوجوان میآید و در آن جا به سر میبرد .سرنوشت این پیرمرد که در آرزوی پرواز است با پسر نوجوان در آستانه بلوغ یکی میشود تا این که همه شهر در شب عید و آغاز سال نو مشغول آتش بازی هستند، نوجوان بومرنگ (تکهای چوب منحنی شکل) را به آسمان پرتاب میکند و بدین سان راه پیرمرد را به سوی شهر آسمانیاش میگشاید .