مورچه قهرمان
در روزی بهاری، در جنگلی سرسبز، یک ببر کوچولو به دنبال غذا بود که ناگهان مورچهی سیاه و کوچکی را دید. او از مورچه خواست تا با یکدیگر مسابقه بدهند. مورچه نیز پس از مشورت با دوستانش پذیرفت. فردای آن روز مسابقه شروع شدن در حالی که داوری مسابقه بر عهدهی شیر و فیل بود. هردوی آنها شروع به دویدن کردند. پس از مدتی ببر که خیلی از مورچه جلو افتاده بود چون فکر میکرد مورچه به او نخواهد رسید در زیر سایهی درختی به خواب فرو رفت. اما ساعتی بعد زمانی که از خواب بیدار شد صدای شادی و همهمهی حیوانات جنگل را شنید و دریافت مورچه به خط پایان رسیده و او مسابقه را باخته است. ببر کوچک بسیار غمگین شده، اما مورچهی قهرمان از او دلجویی کرد و از آن پس آن دو دوستان خوبی برای یکدیگر شدند.