صدیق
داستانهای فارسی - قرن 14
این داستان روایتی از روزهای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در خرمشهر و اهواز است. آن هنگام که صدام و نیروهایش اهواز را بمباران میکردند و «صدیق» از ترس زیر پتو قایم میشد. شرایط به گونهای پیش میرفت که هر آن احتمال سقوط خرمشهر وجود داشت. صدیق و خانوادهاش مجبور شدند از خرمشهر مهاجرت کرده و به قم بروند. حالا دیگر روزهای متوالی پشت هم طی میشد و بچهها «شهلا»، «لیلا»، «احمد» و «حمید» زندگی خود را میکردند و محمدعلی در جبهه برای دفاع از ناموس و میهن میجنگید و... .