کوه پنجم
داستانهای برزیلی - قرن 20م.
اما در عوض خدا کلاغی فرستاد؛ پرندهای نحس که تا خشک شدن آب کریت به او غذا میرساند. چرا به جای کلاغ، کبوتر یا فرشته نفرستاده بود؟ آیا احتمال داشت همه اینها صرفاً زاده توهمات مردی برای پوشاندن ترس هایش باشد؟ یا چون مدتی طولانی زیر آفتاب بود، هذیان میگفت؟ ایلیا دیگر از هیچ چیز مطمئن نبود. به این فکر میکرد که شاید شیطان ابزار کارش را پیدا کرده بود و ایلیا همان ابزار بود. چرا خدا او را به شهر اکبر فرستاده بود؟ چرا او را به اسرائیل باز گرداند که ملکه را نابود کند؛ ملکهای که پدید آورندهی پلیدی بود؟