روزی که همه چیز خوب میشود
داستانهای کودکان
«برونو»، موش خرمایی کوچولو پس از خواب زمستانی طولانیاش حسابی سرحال بود و میخواست تمام دنیا را بگردد. او دوید و دوید تا خسته شد، سپس در میان علفها گودالی پیدا کرد که جای گرم و نرمی برای چرت زدن بود. او به یکباره چشمانش را باز کرد و چیز عجیبی دید؛ یک گل قاصدک، برونو تمام طول روز را با گل قاصدک خوش گذراند و با او بازی کرد، اما به یکباره اتفاق وحشتناکی افتاد که... .