ترس عاشق شدن (برای کسی که همراه ماست)
داستانهای فارسی - قرن 14
آقا کریم، هر سال نیمة شعبان خیابان را چراغانی، و شربت و شیرینی پخش میکرد. بعضیها سعی میکردند که به دیگران ثابت کنند، پول آقاکریم از راه درستی نیست و بعضیها به دفاع از آقاکریم میپرداختند. یکی از کسانی که از او بد میگفت، یک هفته بعد از فوت آقاکریم فهمیده بود که آقا کریم ده ـ پانزده خانوادة بیسرپرست را اداره میکرده و کسی از این ماجرا چیزی نمیدانسته است. او به علت تهمت بیجا به آقاکریم شرمنده بود. راوی داستان مذکور در پایان آرزو میکرد که کاش در دورة حضور امام زمان بود، دورهای که هیچکس برای ثابت کردن چیزی به سند و مدرک احتیاجی نداشت. کتاب حاضر، ماجراها و دلنوشتههای منتظران امام زمان(عج) است.