قدری بیندیشیم! داستانهای کوتاه الهامبخش از نویسندگان گمنام
در داستان «لطف پدر»، پسر منتظر هدیة فارغالتحصیلی خود از پدر است. او انتظار دارد که پدر یک اتومبیل کورسی به او هدیه دهد. سرانجام صبح زود فارغالتحصیلی پدر به او بستهای داد که حاوی یک جلد چرمی کتاب آسمانی بود. پسر عصبانی شد و او را ترک کرد. سالها گذشت و پسر در کسب و کار و زندگی خانوادگی موفق بود تا این که روزی خواست به دیدن پدر رود، اما تلگرافی دریافت کرد که خبر از فوت پدر میداد و این که طبق وصیتنامه همة داراییاش را به او بخشیده است. پسر خود را به منزل پدر رساند و حین جستوجوی اوراق مهم پدر همان کتاب آسمانی را دید. در حین ورق زدن آن سوییچ یک اتومبیل با کارت خرید آن که به تاریخ فارغالتحصیلی او بود از داخل کتاب به زمین افتاد. کتاب حاضر شامل داستانهای کوتاه و الهامبخش از نویسندگان گمنام و با عناوین «منتظر آجر باش»؛ «روز مادر»؛ «دو قورباغه»؛ «یک لیوان شیر» و... است.