نگهبان گلدانها
یک روز "تالی" به مادرش گفت که میخواهد نگهبان گلدانها باشد. سپس تعداد زیادی گلدان به خانه آورد. او در جواب پدر و مادرش که علت را جویا شدند، گفت: چون تابستان به مسافرت نمیروند، او نگهبانی از گلدانهای همسایهها را برعهده گرفته و در قبال هر گلدان دو سنت دستمزد میگیرد. روزها گذشت و تامی به خوبی از تمام گلدانها مراقبت میکرد، اما در این بین پدر تامی از اوضاع ناراضی بود، زیرا گلدانها روزبهروز بیشتر رشد میکردند. شبی تامی در خواب دید که بر اثر رشد زیاد گیاهان، خانهشان خراب شده است. بنابراین صبح به کتابخانه رفت و پس از به دست آوردن اطلاعات بیشتر در زمینهی نگهداری از گیاهان و تهیهی وسایل لازم به خانه بازگشت و گیاهان را هرس کرد و شاخههای اضافی چیده شده را در گلدانهای کوچکی کاشت. زیرا در کتابی خوانده بود که امکان دارد آن شاخهها رشد کنند. وقتی همسایهها از تعطیلات به خانه بازگشتند، دستمزد تامی را دادند و گلدانها را به خانه بردند و همه از زیبایی و شادابی گلدانها تعریف کردند. تامی گلدانهای کوچک را نیز به بچهها داد، حتی یک گلدان در خانه باقی نمانده بود. تامی فکر کرد که حتما پدرش خیلی خوشحال میشود، اما چیزی شنید که بسیار تعجب کرد. پدرش گفت که دلش برای گلدانها تنگ شده و سپس به او پیشنهاد کرد که به یک مسافرت بروند. تامی از این پیشنهاد بسیار خوشحال شد. صبح زود آنها به سمت دشتهای پر از گل بیرون شهر به راه افتادند.