نویسنده
داستانهای فارسی - قرن 14
تیک تیک ساعت زنگ دار کهنه باعث شده بود دستهایش سرعت بیشتری بگیرد. تیک تیک ساعت، سرعت دستها، چشمهای خیره شده به کاغذ و عجیبتر آنکه دختری از پشت پنجره اتاق رو به رو، محو تماشای او شده است. دستها با سرعت مینوشتند و کاغذها یکی بعد از دیگری به کناری گذاشته میشدند. به یکباره دستها آرام گرفتند. چشمهای خود را چند لحظه بست و سرش را به جلو و عقب خم و راست کرد. از پشت میز بلند شد و ناگهان سر خود را به سمت پنجره چرخاند و نسرین را دید. نسرین با دیدن او، خود را سریع مخفی کرد. لبخندی زد و آمد کنار پنجره ایستاد و با خود گفت: به همین زودی بساط عروسی رو جور میکنم.