سبد سفارش شما خالی است!

در روزگاران قدیم، در یک جنگل سرسبز، طاووس جوانی زندگی می‌کرد که بی‌اندازه مغرور و خودبین بود. حیوانات دسته‌دسته برای دیدن نمایش او می‌آمدند و زیبایی‌هایش را تحسین می‌کردند. طاووس جوان هر روز مغرورتر می‌شد، به طوری که حتی برای به دست آوردن غذا به خود زحمت نمی‌داد. حیواناتی که برای تماشای او می‌آمدند غذای او را تهیه می‌کردند. روزی شاهین و باز و هدهد دانا طاووس را نصیحت کردند و از او خواستند که غرور و خودبینی خود را کنار بگذارد، اما طاووس نصیحت آنها را نپذیرفت و به کارهای مغرورانة خود ادامه داد. تا این که روزی شکارچی‌ای به جنگل آمد و دستة حیوانات را که به مسیر خاصی می‌رفتند، تعقیب کرد. او از وجود طاووس زیبا آگاه شد و نقشة شکار او را کشید. این کتاب مصور برای گروه سنی «ج» به نگارش درآمده است.