اودیسه هومر
داستانهای چک - قرن 20م.
پس از جنگ تروا، زئوس به آتنه اجازه میدهد تا به بازگشت اودوسئوس (اولیس) کمک کند. آتنه نیز تلماخوس، پسر اولیس، را وامیدارد تا در برابر خواستگاران همسر اولیس ـ پنلوپه ـ ایستادگی نماید. جوان بر آن میشود که برای خبرگیری نزد منلائوس و نستور برود که در جنگ تروا شرکت داشتهاند. نستور از سرنوشت اولیس خبری ندارد و منلائوس میداند که الویس در جزیرهی کالوپسو است. سرانجام کالوپسو، به فرمان زئوس، اولیس را آزاد میکند. اولیس برای خود کلکی میسازد و هفده شبانهروز بر روی امواج دریا سرگردان میماند و بعد هم درگیر طوفان میشود. او در راه بازگشت گم میشود و به جزیرهی فایاکیا، سرزمین سیکلولوعنها و سیکلوپها و... میرود. سپس نزد دوست خود، آیولوس، توقف میکند و او به اولیس مشکی هدیه میدهد که در آن، همهی بادهای مخالف و خطرناکی که وی را از میهنش دور خواهند ساخت، محبوساند. ولی در راه، همراهانش در مشک را باز میکنند و توفانی آنها را به سرزمین لائیستروگونهای آدمخوار میافکند که تقریبا همهی آنان را به کام میکشند. اولیس، تنها با یک کشتی درکنار جزیرهی کیرکهی جادوگر پهلو میگیرد و مدتی در آنجا میماند. او سپس به سرزمین اسرارآمیز کیمریان (سرزمین مردگان) میرود تا از مردگان راهنمایی بخواهد و تیرسیاس بازگشت او را پیشبینی میکند. اولیس در ادامهی دریانوردی، به سرزمینهای مسپونها، سکولا و خاروبدیس میرود و پس از گذراندن فراز و نشیبهای بسیار سرانجام به میهن خویش بازمیگردد و در خانهی خدمتکار دیرین خود پناه میجوید. در همین هنگام پسرش، تلاخوس، بازمیگردد و پدر و پسر یکدیگر را مییابند. کتاب حاضر بازنویسی حماسهی "اودیسه" اثر "هومر" است.