تابستان شیرین
تابستان
«علی»، زیر سایه درخت توت نشسته بود، سروصدای گنجشکها کلافهاش کرده بود. به نشانه اعتراض سرش را بالا گرفت که یک توت شیرین بر دهانش افتاد؛ مثل کسی که یک فکری به ذهنش رسیده باشد شروع به بالا رفتن از درخت میکند. گنجشکهای بیچاره احساس خطر کرده و پرواز میکنند اما جوجه گنجشکها داخل لانه میمانند. علی که میخواست به گنجشکها کمک کند دستش را داخل لانه گنجشکها میکند و... .