تبر طلایی، بیبی گل و پرندهها، باد مغرور و خورشید مهربان
کتاب حاضر مشتمل بر سه داستان برای کودکان با نام "تبر طلایی"، "بیبیگل و پرندهها" و "باد مغرور و خورشید مهربان" است. برای نمونه در "تبر طلایی" میخوانیم: اوایل روزهای زمستان بود. پسرک مجبور بود هر روز برای آوردن هیزم راهی جنگل بشود. او غذای خود و خانوادهاش را از راه فروختن هیزم تهیه میکرد. پسرک یک تبر کهنه و قدیمی داشت که یادگار پدرش بود و با کمک آن هیزم میشکست، اما دیگر تبر از کار افتاده بود ولی پسرک ناامید نبود و همیشه از خدا میخواست که درمشکلات به او کمک کند. تا این که روزی نور سفید و خیرهکنندهای را در تاریکترین نقطهی جنگل دید. پسرک با دیدن آن نور سفید از هوش رفت. پس از مدتی که به هوش آمد. تبر طلایی زیبایی را در کنار خویش دید که بسیار تیز و برنده بود. از آن روز به بعد پسرک هیزمشکن هر روز با آن تبر طلایی به جنگل میرفت و با کولهباری از هیزم برمیگشت. کمکم از فروش هیزمها پول خوبی به دست آورد و سالیان سال با آن تبر طلایی کار کرد و از این که این تبر در موقع سختی به کمکش آمده بود خدا را شکر میکرد.