من دختر نیستم
داستانهای فارسی - قرن 14
در این داستان، جوانی به نام "شاهین" پسرعمویی به نام "منصور" دارد که دوست صمیمی اوست. زمانی که "منصور" از غیبت او نگران میشود، در جستوجوی نشانهای از او، اتاق "شاهین" را وارسی میکند و با دفتر خاطرات او روبهرو میشود. "شاهین " در این دفتر تعریف میکند که چگونه زمانی که او به دنیا آمده، مادرش دختربودن او را از همه پنهان کرده و به همه گفته که او پسر است... .