هرگز نگو عشق میمیرد
کتاب حاضر داستانی است منظوم که این گونه آغاز میشود :قد برافراشته بودند/ چون یکی حصار سیز/ هیولاش درختانی پر شاخ و برگ/ گستاخ قاصدان شوم تیز دندان مرگ/ از هر جانبم/ بدان سان که نه ره پیشم بود و نه ره پسم/ پس استادم/ به ناچار بر جای/ و بکردم نفسی تازه/...تمام شب را درون خانه آبتین/ در اتاق کوچکی که برای من در نظر گرفته بودند/ بیدار مانده بودم/ و سوار بر زورقی بیبادبان/ در دریایی پر تلاطم و خروشان/ پیش رانده بودم/ ....