افسانه بیخدا و باخدا
داستانهای فارسی - قرن 14
این داستان، حکایت زندگی فردی به نام «بیخدا»ست. بیخدا نامی بود که مردم شهر بر روی او نهاده بودند. او آدمی حسود، خسیس، بدجنس، دروغگو و طمعکار بود که به هیچکس و هیچچیز جز خودش اهمیتی نمیداد. او بیشتر اوقات به خارج از دروازة شهر میرفت و مسافرانی را که نیاز به راهنمایی داشتند به راهی نادرست میفرستاد و در ازای نشاندادن راه از آنها پول کلان میگرفت. حتی او خواهرزادة پادشاهی را فریب داده و او را به داخل چاهی انداخته بود. شیطان او را فریفته و باعث شده بود او قدم در این راه شوم بگذارد. بیخدا به اعمال زشت خود ادامه داد تا اینکه فردی ناشناس علت رفتارهای زشت او را توضیح داد و بیخدا متحول شد و با راهنمایی فرد ناشناس توانست پادشاه ستمگر را نابود کرده و لقب «باخدا» را صاحب شود و پادشاهی کشور را به دست بگیرد.