داستانهای کوچک
چهارده داستان کوتاه در این مجموعه گردآوری شده است. در داستان نخست، راوی دختری است که از رابطهی صمیمی و عاشقانهی پدربزرگ و مادربزرگ خود میگوید. پدربزرگ که برای جمعآوری هیزم به بیرون رفته بود، قسمتی از یخهای دریاچهی زیر پایش شکست و هرگز به خانه بازنگشت. مادربزرگ نیز دربدر دنبال اومیگشت، اما هرگز او را نیافت. او خود نیز دچار همین حادثه شد، اما نجات یافت و گذشتهی خود را فراموش کرد. سالها بعد مادربزرگ که حافظهاش را به دست آورد، نوهاش را در آغوش میگیرد و به او میگوید: عزیزم! چگونه میتوانم از تو به خاطر برگردانیدن پدربزرگت به خانه تشکر کنم؟!