آقای فضول و سورپریز بزرگ
داستانهای تخیلی
در این کتابچهی مصور و رنگی، حکایت "آقای فضول" بازگو میشود که دوست داشت از کار همه سردربیاورد. به همین دلیل روزی با دیدن دری تصمیم گرفت از آن بگذرد تا ببیند پشت آن در چه چیزی نهفته است. او از در و حتی راهرو و تونل و... گذشت. اما در پایان که چیزی نیافته بود در حال برگشتن از مسیر بود که چشمش به یادداشتی افتاد که بر پشت در اول نصب شده بود و امضای "آقای شیطون" زیر آن بود. او که از شیطونی "آقای شیطون" عصبانی شده بود، غرشی کرد و از آنجا خارج شد.