عشق و سایههای خاکستری
داستانهای فارسی - قرن 14
ماجرای اصلی داستان شرحی است از یک زندگی ناموفق که در آن راوی گذشته خانواده خود را چنین بیان میکند :((زندگی مادرم خود حکایتی است دور و دراز، حکایتی از عشقی کورکورانه و تبآلود .عشق یک دختر ساده دل روستایی به جوان خوش قد و قامت و شیکپوش شهری...اما پدرم دلال بود .به این ده و آن ده میرفت و محصول را قبل از درو میخرید و در شهر به فروش میرساند .روزی وقتی برای خرید محصول به آبادی میآید، کنار چشمه مادر را میبیند و به قول مادرم هر دو دلباخته یکدیگر میشوند و حالا من و علی و سارا ثمره این عشق سوزان بودیم، عشق و ازدواجی که نظر بیشتر مردم آبادی را نسبت به مادرم و خانوادهاش برگردانده بود...ما مطرودترین خانواده آبادی بودیم .کمتر پیش میآمد کسی به خانه ما رفت و آمد کند و .((...