کوچهای پر از آفتاب
ماجرای داستان از این قرار است که دختری به نام "رعنا "در کرمان، در خانوادهای فقیر روزگار میگذراند .پدر او اغلب در عوالم خود بود، به ویژه آن که با معضل اعتیاد روبهروست، اما مادر تمام توان خود را به کار میگیرد تا فرزندانش را موفق و سربلند سازد" .رعنا "از کودکی طبعی بلند و سری نترس دارد .او میخواهد هر چیزی را بیازماید و دست به تجربه زند .او در کشاکش زندگی با شاعری در تهران آشنا میشود .تحصیل خود را در دانشکده پرستاری پی میگیرد و از آن جا راهی انگلستان میشود" .رعنا "در نهایت سختکوشی، موانع موجود را از سر راه بر میدارد و به اهداف زندگی خود دست مییازد .