کوتولههای مقدس
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
«ژولیت» که زمانی رقصنده و بندباز بوده، همراه با دخترش «فلور» به صومعهای دور افتاده پناه برده و تحت حمایتهای رئیس مهربان آنجا، مادر ماری، سعی میکند زندگی خود را از نو بسازد. اما مرگ مادر روحانی و ورود رئیس جدید به صومعه، مسیر زندگی وی را تغییر میدهد. همراه رئیس جدید، راهب اعترافگیری وارد صومعه شده که ژولیت در اولین نگاه او را میشناسد و سخت به هراس میافتد. راهب، پدر فلور است که سالها پیش به او خیانت کرده و رهایش کرده است. ژولیت خوب میداند که «لومول» با نیتی بدخواهانه وارد صومعه شده و پس از اندکی کنکاش درمییابد که مرد قصد به اغتشاش کشیدن این محیط مذهبی و گرفتن انتقام از اسقف منطقه را دارد. ژولیت بر تمام نقشهها و سدهایی که لومرل بر سر راهش گذاشته، فائق آمده و در آخرین لحظه اسقف را نجات داده و خود به همراه دخترش برای همیشه از صومعه میگریزد.