رخساره در نقاب
داستانهای فارسی - قرن 14
هنگامی که «نازنین» چشمهایش را باز میکند هیچ چیز را به یاد نمیآورد؛ او تنها بلیتی در دست دارد و قرآنی به همراه، دیدن بلیت اتوبوس، نازنین را مجاب میکند که شاید کسی در ترمینال در انتظارش باشد و او را از تاریکی که در آن گرفتار شده، برهاند؛ دختر، بیتوجه به آنکه پولی در بساط ندارد سوار تاکسی میشود و تازه پس از رسیدن به مقصد از نبود پول آگاه میشود، مرد راننده به هر دلیلی خیلی راحت دست از سر دختر برنمیدارد و نمیتواند حرفهایش را باور کند، پس او را تا داخل ترمینال همراهی میکند؛ درنهایت مردی جوان به نام «حامد» بیآنکه نازنین را بشناسد تنها برای اینکه راننده را راهی کند کرایه تاکسی را حساب میکند. حامد و نازنین با هم به سوی تهران همسفر میشوند و طولی نمیکشد که نازنین متوجه اعلامیههای غیرمجازی که حامد حمل میکند میشود، همین اعلامیهها برای آنها اسباب دردسر میشود و پایشان را به یکی از روستاهای جنوبی باز میکند و این تنها آغاز مسیری است که این دو را به هم پیوند میزند، زنی که گذشتهای ندارد و مردی که نمیداند چه بلایی سر نامزدش «فاطمه» آمده است!... .