رویای ناتمام
داستانهای فارسی - قرن 14
«ساحل» دختری هجده ساله در یک مهمانی با پسری به نام «بابک» آشنا میشود. دوستی آنها به عشقی عمیق تبدیل میشود. در این میان، «مهرشاد» دوست خانوادة ساحل از فرانسه به ایران میآید و عاشق ساحل میشود و از او تقاضای ازدواج میکند، امّا مورد مخالفت ساحل قرار میگیرد. مدتی بعد بابک برای مداوای مادربزرگ به آلمان میرود و در پی اتفاقاتی مجبور میشود با دخترخالهاش «رعنا» ازدواج کند. بابک به ارتباط دورادور خود با ساحل ادامه میدهد. در حالیکه صاحب فرزند پسری شده است. بعد از مدتی بابک به ایران میآید و با ساحل ازدواج میکند. اما پزشکان از وجود توموری کشنده در سر ساحل خبر میدهند. در این میان رعنا به ایران آمده و موضوع ازدواجش با بابک را به ساحل تعریف میکند. ساحل که یقین دارد ازدواج بابک با رعنا مصلحتی بوده است و بابک فقط عاشق اوست، تمامی اموال خود را به بابک میبخشد و از او قول میگیرد که بعد از مرگش نزد رعنا و پسرش برود و با آنها زندگی کند.