پوست نارنج
نامههای فارسی - قرن 14
روزگاری کودکیم، یواش یواش بزرگ میشویم، نوجوان و جوان میشویم. روزی هم میآید که دیگر مادر و مادربزرگ شدهایم. در تمام دورانهای زندگیمان، گذشته هم شیرینتر و هم بیدغدغهتر بوده است. اما حال سختترین دوران است. روزی روی دیوار کافهای خواندم: «من برای سالها بعد که چشمان تو عاشق میشوند، مینویسم: افسوس که قصة مادربزرگ درست بود، همیشه یکی بود یکی نبود. فکر کردم باید برای روزهایی که صبا هست و من نیستم بنویسم. برای روزهایی که حسها و لحظههای مهم زندگی را فراموش کردهایم. آنوقت است که دلیل تصمیمها و رفتارهایمان را به خاطر میآوریم و گنگ و مبهوت از خود در عجب نیستیم. کتاب حاضر حاوی مطالبی است که نگارنده برای دخترش، صبا در وبلاگ شخصیاش و برای ثبت تجربههای زندگی نگاشته است.