کیوار
داستانهای فارسی - قرن 14
«حاج محمود» به همراه چندتن از دوستان خود به جبهه میرود و یک روز نزدیک به خط مقدم میشنود که پسری با نام «بهروز» میخواهد او را ببیند. حاج محمود با دیدن بهروز، او را که از دوستان دوران نوجوانیش بوده، میشناسد. آنها ساعتها با هم خاطرات گذشته به ویژه بازی «کیوار» و اتفاقات مرتبط با آن را مرور میکنند. در این میان حاج محمود دفترچهای دارد که همیشه همراه اوست و همه علاقهمند هستند که از محتویات درون آن باخبر شوند، اما حاجمحمود همیشه طفره میرود. تا این که پس از مدتی طی اتفاقاتی او شروع به گفتن مطالب داخل دفترچهاش میکند.