آقا سوسکه: دبستانیها
آقا سوسکه جوان بود و مثل همة جوانها میخواست زندگی را تجربه کند. او با وجود سفارش فراوان پدر و مادرش که گفته بودند به انسانها نزدیک نشود، وارد خانة یکی از آنها شد، طی ماجرایی ممکن بود کشته شود، اما جان سالم بدر برد. هنگامی که به خانه بازگشت پدر و مادرش او را نصیحت و همگی خدا را شکر کردند که خوردنشان مطبوع انسانها نیست وگرنه انسانها آنها را هم مانند ماهیها، گوسفندها و... میخوردند. آقا سوسکه، انسانهای کثیف و شلخته را باعث بقای خویش میدانست. کودکان گروه سنی «ب» در این داستان تخیلی میآموزند که برای از بین بردن سوسکها باید محیط اطرافشان را پاکیزه نگاه دارند.