فرشته بهار
یک سال در محل زندگی «عبدالعلی» که روستای کوچکی بود، بهار دیر کرده بود. عبدالعلی که پسری مهربان و مردمدار بود، ناراحت و غمگین بود. او که به افسانههای پیرمردهای روستا گوش میداد، ناگهان اظهار نظر کرد و گفت که بهار یک فرشته است و مدتی از روستا قهر کرده است. او علت قهر فرشتة بهار را ناسازگاری، بدحسابی، و قهر مردم روستا با هم میدانست. عبدالعلی به منظور آوردن فرشتة بهار به روستا، از مردم خواست که با هم آشتی کنند و با مهربانی کنار هم زندگی کنند. با اجرای این پیشنهاد صبح روز بعد بهار به روستا آمد و مردم روستا را خوشحال کرد. این کتاب مصور برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.