پنهان در همین نزدیکی
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
آندریا، کار و ازدواج ناموفق اش را برای دو ماه رها کرد و به فرانسه رفت. یک روز تابستان که با فراغ باز در شهری سرسبز و زیبا قدم میزد، غافل از این بود که سرنوشت مثل یک عروس شوم او را تعقیب میکند و دنیای او را در شرف متلاشی شدن است. دو کلمهای که به وسیله یک زن از پشت یک ماشین گفته شد. همانطور که ماشین دور میشد؛ آندریا شوکه، گیج و مضطرب بود. تقریباً 30 سال از زمانی که خواهر کوچکش، پنی، از زندگی آنها ناپدید شد، گذشته بود. او در 14 سالگی، آنها را با یک صفحه نامه ترک کرد و حالا برگشته بود.