چندین داستان (مجموعه داستانهای کوتاه)
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
چیز عجیبی در مادر وجود داشت. این که هرگز شک نمیکرد یا نمی گفت دروغ میگویی. راحت میشد گولش زد درست برعکس بابا. پدر به کوچکترین حرکات بچهها آشنا بود؛ بنابراین پنهان کردن یک ماجرا ازش به شدت سخت و در واقع محال بود. تا جایی که یادش میآمد؛ مادر همیشه میترسید، از بیابان و تاکسی خالی، از همه چیز و همه چیز...