آبی شفق
داستانهای فارسی - قرن 14
«سیده نازنین زهرا موسوی» در این رمان خواندنی دختران جوان را مورد توجه قرار داده است؛ این نویسنده در کتاب «آبی شفق»، تلاش میکند تا به بررسی زندگی دختر جوانی به نام «غزاله» که 29 سال دارد، بپردازد و به دختران بگوید که در هر شرایطی باید اعتمادبهنفس داشته باشند و بهرغم تمامی مشکلات روحیه خود را حفظ کنند و به حرفهای مردم توجهی نشان ندهند. در بخشی از کتاب «آبی شفق» میخوانیم: «با شوک از خواب بیدار شدم. خوابِ خیلی بدی دیدم. هوا روشن نشده بود. نگاهی به گوشی انداختم. ساعت پنجِ صبح بود. نمیتوانستم بخوابم. آرامشم را از دست داده بودم. بدنم عرق کرده بود. ساعتِ هفت هم باید در سالمندسرا حضور پیدا میکردم. سرم درد گرفته بود. تصمیم گرفتم نخوابم. لامپِ اتاق را روشن کردم. به سمت آشپزخانه رفتم. کِتری را برداشتم و شیر را باز کردم. فکرم مشغول بود. چرا این خواب را دیدم. آب از کِتری سَر رفت. شیر را بستم و کِتری را روی شعله گاز قرار دادم. روی صندلی نشستم و سَرم را روی میز غذاخوری تکیه دادم. همه چیز افقی شد. به شعله آبیرنگ خیره شدم. رنگِ آبی آن تغییر میکرد. سبز میشد. دوباره آبی با گوشههای زرد و نارنجی...».