فریاد: مجموعه داستان برای نوجوانان
داستانهای فارسی - قرن 14
شب از نیمه گذشته بود. بیرون شهر، جیپها و کامیونهای ارتشی پشتسر هم پارک میکردند و کماندوها و سربازها یکی پس از دیگری از ماشینها پایین میپریدند. سربازها به سرعت و با دقت به سوی بخشی از شهر به راه افتادند. آنقدر رفتند تا به خانه مورد نظر رسیدند. آرام به جستوجوی خانه پرداختند ولی شخص مورد نظر را درخانه نیافتند. عدهای از آنها یکی از کارکنان خانه را به کتک گرفت تا جای فرد مورد نظر را به آنها بگوید. صاحب خانه از صدای ناله مرد بیدار شد و به همراه پسرش ـ مصطفی ـ به سوی سربازها رفت و گفت: روحا... خمینی منم. چرا اینها را میزنید؟ سربازها مرد را رها کرده و از امام خواستند تا سوار فولکسواگن مشکی شود. بعد از رفتن آنها بود که آقامصطفی فریاد زد: "مردم، خمینی را بردند". مجموعه حاضر حاوی داستانهای کوتاهی برای نوجوانان تحت پارهای از این عناوین است: گل محبت؛ روز اول مدرسه؛ خادم مسجد؛ سوال مهم؛ مرد هرزهگو؛ خشم استاد؛ مرد ناشناس؛ و پس از تبعید.