مشکل آقای فطانت (داستانهای 87)
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
آقای فطانت تا چند سال پیش، دو، سه سال مانده به بازنشستگی با رضایت قلبی به زندگیاش نگاه میکرد. او از زمان دانشجویی بیوقفه کار کرده و از کوران حوادث سر به سلامت به در برده بود. او با تاجالملوک ازدواج کرده و دارای پنج فرزند دختر و پسر موفق بود. فطانت استاد دانشگاه بود و دکترای ادبیات داشت. حتی وقتی همسرش به علت بیماری زمینگیر شد، توانست با مساله کنار بیاید. اما در این چند سال اخیر هروقت تصویر خود را در عکسی یا آینهای میدید، به یاد «مسخ» فرانتس کافکا میافتاد، طوری که این موضوع کمکم به یک مشکل لاینحل بدل شد و دکتر فطانت نمیدانست با آن چه کار کند. در این کتاب داستانهای دیگری با عنوانهای درآمد، گناه و گریز، نفس نکشید! نفس بکشید!، عصرانه، احلام، و سلام به نگارش درآمده است.