پروانهای درون پیله
داستانهای فارسی - قرن 14
همراه مادرش وارد اتاق شد. استرس و ترس، لا به لای زلالی چشمهای قهوهایاش نمایان بود. ترسی که ته دل من را لرزاند. ترسی که عجین شده بود با تک تک سلولهای تنم، هر چند خسته. دختری بود بیست و یکی دو ساله. قد بلند و لاغر اندام، با دستهایی که به تازگی حنا روی آن خودنمایی میکرد، خطوط درهمی که تصویر زیبایی را ترسیم کرده بود. تصویر پروانههایی پیرامون یک گل. پیراهن بلندی به تن داشت که پایین دامنش پر بود از بته جقههای دور دوزی شده.