حسنی که بود هپلی گرفته حالا کچلی
داستانهای آموزنده / شعر کودکان و نوجوانان
«حسنی» موهای پرپشت و سیاهی داشت. رشد موهای او خیلی تند بود. اما او موهایش را کوتاه نمیکرد، به خاطر همین مادرش شانههای مختلفی برایش خریده بود تا موهایش را مرتب نگه دارد. اما حسنی این کار را نمیکرد. او از صبح به کوچهها میرفت، با بچهها بازی میکرد و کثیف و خسته به خانه برمیگشت و بعد بدون حمام کردن میخوابید. یک روز حسنی یک شانة شکسته در کوچه پیدا کرد. او شانه را به موهایش زد و آن را به خانه برد. مادر حسنی، بلافاصله بعد از دیدن شانه او را دعوا کرد. صبح روز بعد همة موهای حسنی به خاطر میکروبهایی که در شانه بود، ریخت. او خیلی ناراحت شد، برای همین با مادرش به درمانگاه رفت و داروهایی را که دکتر برایش نوشت، مصرف کرد. بعد از چند روز موهای حسنی درآمد و او تصمیم گرفت تا نظافت و بهداشت را رعایت کند. این داستان آموزنده برای کودکان گروه سنی «ب» تهیه شده است.