باغ ممنوعه
داستانهای فارسی - قرن 14
این داستان درباره زندگی دختری به نام «سولماز» است. سولماز دو خواهر بزرگتر به نامهای «سارا» و «ساناز» دارد. پدر سولماز بنابر دلایلی بدهکاری زیادی دارد. یک روز پدر سراسیمه به خانه میآید و به همسرش میگوید که برای شب مهمان دارند و قرار است ارباب «فتحالله خان» و «داریوش خان» به همراه برادرش «علی» به خانه آنها بیایند. سولماز همیشه مأمور پذیرایی از مهمانها بود. آن شب وقتی برای پذیرایی وارد اتاق شد متوجه نگاههای داریوش خان به خودش شد. چند روز بعد پدر سولماز خبر میآورد که داریوش او را برای خودش خواستگاری کرده است و... .